این را که می نویسم قسمتی از خاطره1/7/86است برگرفته از دفتر خاطراتم
به نام خدای عالم وداننده ی همه ی علمها امروز اولین روز دانشگاه من با همه ی اضطرابهای قبل از رفتن به دانشگاه و من به آرزوی دیرینه ام رسیدم و چقدر زود گذشت روز اول مدرسه هیچ وقت یادم نمیره خانم توانا معلم کلاس اول دبستان چقدر زود آنقدر که امروز باورم نمی شد که آنچه را که می بینم واقعیت دارد و منتظر بودم هر لحظه از خواب بیدار بشوم امروز یعنی اولین روز دانشگاه درس تحولات سیاسی اجتمایی داشتیم و با تدریس استناد میرزایی اولین استادمان نمی دانم چرا دیگه اضطراب قبل از رفتن به دانشگاه را ندارم اما می دانم و حس می کنم که بزرگ شدم ولی دلم می خواد بچه باشم از خدا می خوام همین طوری که تا حالا کمکم کرده تا آخرش تنهام نذاره و همیشه کمکم کنه
نویسنده: عبد رو سیاه(یکشنبه 86/7/29 ساعت 7:40 صبح)